(ترجمه عدة الداعي)، ج1، ص: 36
مناجات با معبود یکتا
يا من يرى ما في الضمير و يسمع انت المعدّ لكل ما يتوقّع يا من يرجى في الشّدائد كلّها يا من اليه المشتكى و المفزع يا من خزائن ملكه في قوله كن امنن فانّ الخير عندك اجمع مالى سوى فقرى اليك وسيلة بالافتقار اليك فقرى ادفع مالى سوى قرعى لبابك حيلة و لئن رددت فاىّ باب اقرع من ذا الّذي ادعو و اهتف باسمه ان كان فضلك عن فقيرك يمنع حاشا لمجدك ان تقنّط عاصيا الفضل اجزل و المواهب اوسع
اى كسى كه آنچه در ضمير مىرود مىبيند و مىشنود تو هر آنچه را كه اميد بدان مىرود آماده مىكنى اى كسى كه در همه شدايد بدو اميد بسته مىشود اى كسى كه شكايت به توست و پناه تنها تويى اى كسى كه خزاين مملكتش در گفتار «كن» او نهفته است بر ما منت بگذار همه خوبيها پيش توست من جز فقر خود راهى به تو ندارم به نياز به تو نياز خود را دفع مىكنم جز كوبيدن در تو چارهاى ندارم و اگر بازم گردانى كدامين در را بكوبم چه كسى را بخوانم و اسمش را فرياد كنم اگر فضل تو از نيازمند به تو گرفته شود دور از بزرگى توست كه عاصيى را نااميد سازى و فضل تو بسيار و عطاياى تو وسيع است.
مناجات ديگر
اجلّك عن تعذيب مثلى على ذنب و لا ناصر لى غير نصرك يا ربى انا عبدك المحقور في عظم شأنكم من الماء انشأت اصلى و من ترب و تقلّبنى من ظهر آدم نطفة احدّر في قعر حريج من الصلب و اخرجتنى من ضيق قعر بمنّكم و احسانكم اهوى الى الواسع الرحب فحاشاك في تعظيم شانك و العلى تعذّب محقورا باحسانكم ربى لانّا رأينا في الأنام معظّما يخلّى عن المحقور في الحبس و الضّرب و ارفده مالا و لو شاء قتله لقطّعه بالسيف اربا على ارب و ايضا اذا عذّبت مثلى و طائعا تنعّمه فالعفو منك لمن يخبى فما هو الّا لى فمنذ رايته لكم شمة اعددته المحو للّذنب و اطمعتنى لمّا رايتك غافرا و وهّاب قد سمّيت نفسك في الكتب فان كان شيطان اعان جوارحى عصتكم فمن توحيدكم ما خلا قلبى فتوحيدكم فيه و آل محمد سكنتم به في حبّة القلب و اللّب و جيرانكم هذى الجوارح كلها و انت فقد اوصيت بالجار ذى الجنب و ايضا راينا العرب تحمى نزيلها و جيرانها و التابعين من الخطب فلم لا ارجى فيك يا غاية المنى حما مانعا ان صحّ هذا من العرب
تو بزرگتر از آنى كه همانند مرا بر گناهم عذاب كنى در حالى كه ياورى جز تو اى پروردگارم ندارم در مقابل عظمت تو من بنده ناچيزى هستم كه ريشهاش از آب و گل است و مرا از پشت آدم در حال نطفگى نقل دادىو از پشت او پايين آمدم و در تنگناى رحم قرار گرفتم و مرا در تنگى رحم به منت خود خارج ساختى و احسان تو مرا به دنياى وسيع باز آورد و دور است از بزرگيت و علوت كه حقيرى را عذاب كنى كه به احسان تو پرورش يافته زيرا ما انسانهاى بزرگى را ديديم كه از حقير در حبس و زير تازيانه درمىگذرند و به او بخشش مىنمايند و اگر مىخواستند او را بكشند با شمشير پاره پارهاش مىكردند و نيز اگر همانند مرا عذاب كنى و مطيعى را نعمت بدهى پس عفو تو براى چه كسى ذخيره شده پس عفوت جز براى من نيست پس از زمانى كه ديدم كه عفو روش شماست آن را محو گناهانم شمردهام و مرا به طمع انداختى از آنگاه كه ديدم خويشتن را در كتابها غافر و وهاب ناميدى اگر شيطان من در جوارح من در انجام گناه كمكم كرد اما قلب من از توحيد تو خالى نشد توحيد تو در سويداى قلب من است و آل محمد در درون قلب و جانم جاى گرفته است و اين اعضاى گناهكار من همسايه قلب معتقدم هستند و تو به نيكويى به همسايه سفارش كردى و نيز ديديم كه عربها از مهمان و همسايگانى كه تابعند در مقام خطرات مهم دفاع مىكند پس چگونه، اى! نهايت آرزوها اميدوار نباشم به دفاعى كه مانع از بديها باشد اگر اين عادت عرب باشد